تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ندای وحی و آدرس nedayevahi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3610
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 22447
بازدید ماه : 196836
بازدید کل : 1608515
تعداد مطالب : 16947
تعداد نظرات : 80
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


حدیث موضوعیاک مهدویت امام زمان (عج)اک آیه قرآناک
 
 
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 26 / 3 / 1395

 

بسم الله الرحمن الرحیم:

بحث معرفت نفس در کتابهای امروزی تحتِ عنوان رشتۀ روانشناسی مطرح است که بسیار رشتۀ وسیع و دامنه داری است. منتها روانشناسی که در علومِ جدید مطرح شده روندی را طی می کند که کار را از اساس شروع نکرده امّا معرفتِ نفس رابطۀ انسان را با کلّ نظامِ هستی و رابطۀ انسان را با حقیقت اداره کنندۀ نظام عالم مورد بحث قرار می دهد. لذا حضرت آقا روحی فداه در تعلیقاتشان بر اسفار صدرالمتألهین می فرمایند: «مَن عَرَفَ نَفسَه عَرَفَ الاشیاءَ کَلَها» کسی که خودش را بشناسد تمام اشیاء و موجوداتِ عالم را می شناسد که دیگر نقطۀ مبهمی در عالم برایش نمی ماند که «عرف الاشیاء کلها» کلّ اشیاء را می شناسد. در آیۀ 24 سورۀ بقرة هم در موردِ حضرتِ آدم آمده که «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاسماءَ کَلَها» ما به جنابِ آدم کلّ اسماء را تعلیم داده ایم و مراد از این اسماء یعنی کلّ موجوداتِ نظامِ هستی است. از این آیه بر اساسِ فرمایش حضرتِ آقا می خواهیم استفاده ای کنیم و یکی از بطونِ معانیِ این آیه این شود که خدای تبارک و تعالی حقایقِ کلّ نظامِ هستی را در نفسِ انسان تعبیه کرده است و همه در انسان وجود دارند و متحقّق هستند، «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاسماءَ کُلُها» ما به آدم کل آسمانها و زمین و موجودات را تعلیم دادیم «وَ عَلَّمَ» یعنی قبلاً تعلیم دادیم. همه در ذات او هستند همه در ذاتِ جنابعالی هستند که اگر این جنابِ انسان خودش را بشناسد تمامِ این حقایق تعبیه شده در او شکوفا می شود. «مَن عَرَفَ نَفسَه عَرَفَ الاشیاءَ کُلَها» هر کسی خودش را بشناسد همۀ اشیاء را می شناسد هیچ نقطۀ مبهم برایش نمی ماند.
در منطق می فرمایند: هر قضیه ای عکس هم دارد، یعنی کسی که خودش را نشناخت هیچ یک از اشیاء را نمی شناسد. بعد از این بالاتر عبارتِ آقا را ببینید. می خواهیم بگوئیم که روانشناسی و معرفتِ نفس که طبق فلسفه و حکمتِ متعالیه و نصوصِ عرفان و بالاتر از همه قرآن می خواهد به ما تعلیم دهد این است که باید رابطۀ بینِ نفس و موجوداتِ کلّ نظامِ هستی بررسی شود که ما با موجودات عالم چه رابطه ای داریم بلکه بالاتر که انسان با خالقِ عالم چه رابطه ای دارد. موجوداتِ نظام عالم اشیاء جدای از هم نباشند که به تعبیرِ آقا توحید را توحید صمدی قرآنی بگیریم که در حقیقت یک حقیقت است و این یک حقیقت خودش را نشان می دهد و این فرمایش را در ترجیع بند دیوان ملاحظه می فرمائید:
همه یار است و نیست غیر از یار       واحدی جلوه کرد و شد بسیار
آنوقت اگر اینطور است؛ آقا جلوتر می روند، می فرمایند که یک پلّه بالاتر، هر کس خودش را بشناسد «عَرَفَ رَبَّها» بلکه خدایش، خدایِ نفسِ خودش را هم می شناسد. در این جمله لطیفه ای است و بعداً می آید که هر کس به قدرِ ظرفیتِ وجودیِ خودش ربّی دارد. حالا حرف پیش می آید، الان زود است، هر کسی نفس را شناخت ربِّ نفسش را هم می شناسد. چرا؟ چون معرفتِ نفس نردبانی برای معرفت ربّ است. هر کسی که بخواهد به اسماء الله و به حقیقت ربِّ اداره کنندۀ نظامِ عالم پی ببرد نردبانش خودش است از خودت برو بالا از خوابت از بیداریت از حالاتت از خودت باید بروی بالا بعد یک پله هنوز بالاتر. خوب مگر ما و حق، خالقِ ما از همدیگر جدائیم که بذهن برسد ما نردبانی باشیم که تا بخواهیم به او برسیم؟ خیر؛ «بَل مَعرِفَةُ النَّفس مَغرِفَةُ الرَّبِّ عِندَالرّاسِخینَ فِی الحِکمَةِ العالِیَة» بلکه معرفتِ نفس همان معرفت رب است. هر کسی خودش را شناخت حق را به همان شناخت شناخته است. دیگر شناختِ دوّم و مرتبۀ بالاتر نمی خواهد بعد عجیب اینست که آقا این بیت را در شرح این فرمایش می آورند:

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 26 / 3 / 1395

 

شرح دروس معرفت نفس درس اول جلسۀ دوم  :

در جلسۀ قبل دریافتیم که انتخابِ اسمِ شریفِ هو برای شروع مقدمۀ کتاب بدین جهت است که نفسِ ناطقۀ انسانی را با این اسم یکجور سنخیت است، که انسان به وزانِ حق آفریده شده است. فرمایشی را حضرت آقا در کلمۀ 268 صفحه 397 هزارویک کلمه در جلد دوّم دارند که می فرمایند: «دل آئینۀ جمال نمای هو و سفینۀ دریای اوست». خیلی جمله شیرین و سنگین است. دل انسان آئینۀ جمال نمای هوست و لذا کتاب با اسمِ شریفِ «هو» شروع شده است که جانِ انسان آئینۀ جمال این اسمِ شریف است و سیرِ نهائی انسان به این است که به حقیقت تقرّب پیدا کند، که «اِنَّ اِلی رَبَّکَ المُنتَهی»، و جنابِ خاتم الانبیاء و ائمۀ اطهار که « کُلُّهُم مِن نُورٍ وّاحِد» همه در مسیرِ الهی بودند که به این حقیقت راه پیدا کنند. بعد از این اسمِ شریف، حدیثِ شریفی از جناب رسول الله در کتاب شریف « وُرَر وَ قُرَر» سیدمرتضی علم الهُدی نقل می کنند: «اَعلَمَکُم بِنَفسه اَعلَمَکُم بِرَبَّه» که عالمترینِ شما به جانتان عالمترین شما به ربّتان است. حدیث را اینجور معنی کنیم که عالمترین شما که به نفسِ خود، آگاهترین شما به پرورش دهنده تان می باشد. که هر چه علمتان بیشتر و هر چه به حقیقتِ نفسِ خود آگاه شوید به حقیقتِ خدای تبارک و تعالی آگاه تر و داناتر می شوید که به این معنی معرفتِ نفس نردبانی برای معرفتِ رب قرار می گیرد. که اگر کسی از شما پرسید من خدا را چه چوری عالِم شوم می فرمایی به خودت شناخت داری؟ و آشنایی به سِرّ و حقیقتِ وجودیِ خودت داری یا نه؟ اگر داری به همان مقدار که به خودت عالِمی به خدایت نیز عالمی. ولی اگر به خودت آگاهی نداری به خدایت نیز آگاهی نداری. هر اندازه که از خودت آگاهی همان اندازه خدا داری و همان اندازه که جاهلی همان اندازه خدا نداری.
حرفِ بلندی باز جنابِ حاجی و حکیم سبزواری دارند: «اَلعِلمُ اُمُّ الطَّیِبات وَ الجَهلُ اَمُّ الخَبیثات» تمامِ بیچارگیها از جهل است. برای عالِم به خدا عالِم شدن به خود و شخصیت وجودیِ خود لازم است. داناترینِ شما به خودتاشن داناترینِ شما به خداست، الان می شود گفت عالِمترین به خدا عالِمترین به خود است هرآنچه خدای خود و حق را بیشتر بشناسی خود را می شناسی که معرفتِ ربّ برای معرفتِ نفس نردبان قرار می گیرد. اما فعلاً به همان معنای اوّلی پیش می رویم که: هر کسی خودش را بیشتر بشناسد خدا را هم بهتر می یابد. یعنی معرفت نفسنردبانِ معرفت ربّ قرار می گیرد.

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : جمعه 26 / 3 / 1395

معرفت نفس درس اول جلسۀ اول: 
سپاس خدای عزّ و جلّ را که شروعِ کلاسِ دروسِ معرفتِ نفس با قرائتِ مقدمۀ کتاب معرفتِ نفس ( به خط و قلم مبارک حضرت علامه حسن حسن زاده آملی ) است و با بیستمین سالِ پیروزیِ انقلابِ اسلامی مصادف شد که آن را به فال نیک می گیریم و بحمدالله با انگیزۀ اصلیِ انقلاب مقدّسِ حضرتِ امام خمینی (ره) که همان خودسازی و خودشناسی است و اینها همه از برکاتِ خون مقدّس و مطهّرِ شهیدانِ ما می باشد.
اگر سئوالی پیش می آید انگیزه این است که ذهن فعال شود و بعد به جوابِ آن می رسیم و بر جانمان می نشیند.
ابتدا به کتابِ شریفِ دروسِ معرفتِ نفس می پردازیم و بعد از کتابِ معرفت نفس، اتحاد عاقل و معقول را پیش روی خواهیم داشت و سپس نصوص الحکم بر فصوص الحکم و گنجینۀ گوهر روان و سایرِ کتابهای عرفانیِ استاد علامه حسن زادۀ آملی را مقصود خویش خواهیم ساخت. دروس معرفت نفس حاوی 150 درس، اتحاد عاقل و معقول هم 24 درس و نصوص الحکم بر فصوص الحکم بیش از 73 فص و کتابِ شریفِ عیون مسائل نفس در 66 عین است که در حقیقت کل این کتابها و هضم کامل آن برابر با خلاصه ای از آنچه در این کتاب آمده است می باشد. البته باید پیاده شود و چشیده شود.
امّا چرا مقدّمۀ کتاب با اسمِ شریفِ «هو» شروع شده است؟ جوابِ آن بدین صورت است که: به یک وجه کل اسماء الهیه را به یک اسم بر میگردانند ( به معنای وحدت سعّی) و آن یک اسم (که حالا طلب دارید که اسم چیست و وحدت سعّی و غیر عددی و هکذا طلب شما) اسمِ شریفِ «الله» است که اوّلین حقیقتِ متجلّی از ذاتِ شریفِ الهی است و بعد از آن «تبارک» و پس از آن اسم شریفِ «تعالی» است و در بینِ ما مرسوم است به اینکه بگوئیم « الله تبارکَ و تعالی»، در حالیکه حق است بگوئیم( الله و تبارکَ و تعالی)، که سه اسم بشود، که اگر بابِ حدوثِ اسمای اصولِ کافی را نگاه بفرمائید؛ اوّل اسمِ متجلّی از خداوند( الله) است. قرآن نیز با این اسمِ شریف آغاز شده است و اسمِ الله هم بر می گردد به بالاتر از خود که اسمِ شریفِ «هو» است. این را به جنابِ رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم خطاب فرموده که «قُل هُوَ الله اَحَدٌ» غیر از جنابعالی دیگران آن توان را ندارند و به آن حقیقت نرسیده اند که بفرمایند: «هو» فقط شما یکی بفرما. این سوره (سورۀ توحید) اختصاص به رسول الله دارد. که تنها عبداالهو جنابِ خاتم الانبیاء (ص) است. یکی از لطائفِ آوردنِ این اسمِ شریف در اوّل این کتاب اینستکه کتاب در بابِ معرفتِ نفس انسانی است و بالاترین نفسِ ناطقۀ انسانی، نفسِ ناطقۀ جنابِ خاتم است و نفسِ ناطقۀ جنابِ خاتم چنان سِعۀ وجودی یافته که ایشان فقط «هو» را عبادت کند. حتّی تمامِ انبیاء هم به مقامِ شریفِ خاتم در عبادت نرسیده اند که انبیاء دیگر عبدِ هو و رسولِ هو نشدند و از آن مرتبه تنزّل یافته هستند. کتابِ مصباح تاهدایة حضرتِ امام (ره) را باز بفرمائید ایشان می فرمایند: سفرِ اوّل سفرِ از خلق است به ربِّ مُقیِّد و سفر دوم از ربِّ مقیِّد است به ربِّ مُطلق که در سفرِ دوّم تمامِ انبیاء مسافرت به خدایِ پیغمبر دارند. لذا کتابِ پیغمبر اکرم (ص) بالاترین کتابها شده است و رسالتِ پیغمبر بالاترین رسالتها. نبوّت و ولایت و امامت و خلافتِ پیغمبر بزرگترین نبوت و ولایت و خلافت و رسالتهاست. چون ایشان است که مقامِ عبودیّتِ «هو» را داراست. پس هر کسی نفسِ پیغمبر را شناخته است خدا را شناخته است. و این است یکی از صد تا معنایی است که حضرت آقا در معنای « من عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه» بیان فرموده است.

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 10 / 2 / 1395

و اما در مورد سوال دوست گرامی ام جناب مفتقر باید عرض کنم که اینکه می فرمایید ممکن است همه این ادراکات از ناحیه ذهن باشد و مفید اثبات تجرد نفس نباشد حرف صحیحی نیست زیرا دانشمندان در علم پزشکی ثابت کرده اند که نخوردن صبحانه، پرخوری، خوردن قند و شکر زیاد، سیگار کشیدن، آلودگی هوا، کم خوابی، خوابیدن در حالتی که روی سر پوشیده باشد(مانند کشیدن پتو روی سر و صورت که باعث افزایش کربن و کمبود اکسیژن می شود)، کارکشیدن از مغز در دوره بیماری، از جمله علل تخریب، تحلل، و از بین رفتن سلولهای مغز می شود. 
حال سوال من از جناب مفتقر این است که پس از تحلیل و ضعف سلولهای مغزی بواسطه علل یادشده، ایا میتوان گفت که «منِ» فرد ضعیف شده است و یا فردی که سلولهای مغزیش سالمتر است از من قوی تری برخوردار است؟!! 
به روشنی پیداست که چنین نیست و تحلیل و تخریب سلولهای مغزی اگرچه ممکن است موجب بروز بیماریهای گوناگون در فرد شود اما موجب کمبود و ضعیف شدن منیت و هویت شخص نسبت به فرد دیگری که سلولها مغزیش سالم است نمی شود. و از همینجا معلوم میشود که استدلالهای ذکر شده تجرد نفس را اثبات نموده و هرگز مربوط به امری جسمانی همچون سلولهای مغزی نمی شود. 
و اما در مورد سوال دوست خوبم جناب سید منصور باید بگویم همه قوای نفس از جمله بینایی و شنوایی از جمله شئون نفس بوده و در همه عوالم با نفس هستند و هرگز از وی جدا نمی شوند اینکه قبلا هم تاکید نمودیم و گفتیم که باید توجه داشت فرق است میان قوای نفس با آلات نفس بخاطر نیفتادن در همین اشکال بود.
نفس برای به کار گیری قوایش اگر چه در عالم ماده نیاز به آلاتی چون چشم و گوش و زبان دارد اما در عوالم مافوق ماده، که از عالم خیال آغاز شده و تا عوالم و عقل و قلب و مافوق آن ادامه می یابد، هرگز نیازمند به آلاتی چون چشم و گوش و زبان نمی باشد بلکه بدون این آلات نیز میتواند ببیند و بشنود و بچشد، همچنانکه ما در خواب چشم و گوش و زبانمان بسته است اما خواب میبینیم که میخوریم و میشنویم و میبینم. 
معلوم می شود بینایی و شنوایی که از جمله قوای نفس مجرد هستند در همه عوالم با وی هستند جز اینکه این قوا برای انجام افعالشان در عالم ماده، نیازمند به آلاتی چون چشم و گوش و زبانند.

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 10 / 2 / 1395

فرق اطلاق آلت و واسطه در مورد قوا 
در ادامه بحث لازم است نكته ای را متذكر شوم و آن اين كه اگر به ظرائف و لطائف معاني دو لفظ «آلت» و «واسطه» دست يابيم خواهيم دانست كه اطلاق كداميك بر قوای نفسانی صحيح‌تر است
«آلت» چيزي است كه فاعل بوسيله آن در شیئی خارج از خودش تأثير مي‌گذارد بدون اين كه آلت شأني از شئون وجودي فاعل بوده باشد، مانند بيلي كه باغبان بوسيلة آن زمين را مي‌كند. اما «واسطه» شیئی خارج از ذات فاعل نیست بلکه شأني از شئون فاعل بوده و فاعل علت بعيد فعل و واسطه علت قريب فعل به حساب مي‌آيد. مثلاً زيدي كه با دستش خطّاطي مي‌كند، دست واسطه فعل خطاطي و علت قريب آن و خودِ زيد به عنوان علّت بعيد آن فعل محسوب مي‌شود.
بر این اساس میتوان گفت اطلاق آلت بر قوا و محل آنها و بر اعضاء و جوارح به مسامحه است و تعبير رسا و شايسته تر آن است که بگوییم اینها واسطه نفس برای انجام افعال هستند، زیرا آلت در حقيقت خارج از هويّت فاعل است ولي واسطه شأني از شئون فاعل است.

به مناسبت ذکر قوه سامعه خوب است این مطلب را به دوستان خوبم تقدیم نمایم که در میان تمامی قوای ظاهری انسان، قوه سامعه از اهمیت ویژه ای برخوردار است زیرا این قوه بهترین وسیله برای ارتقا و تعالی معنوی و کاملترین واسطه فیض جهت دریافت علوم و حقایق از استاد است به تعبیرحکما:
درخت به بستن و پيراستن تربيت مي‌شود و ادب مي‌پذيرد، حيوان به يوغ و اَفسار و مانند آنها و انسان به شنيدن معارف و تحصيل حقايق.
به قول عارف رومي:
جانور فربه شود ليك از علف
آدمـي فربه ز عـزّ است و شرف
آدمي فربه شود از راه گـوش
جانور فربه شود از حلق و نوش
گوش مجراي وارداتي آدمي براي تقويت او در جهت علمي و عرفان نظري است و انسان با زانو زدن در خدمت استاد کامل مکمل باید از اين مجرا و مجراي چشم، علم فكري را شکار كرده و خود را براي چشيدن و شهود حقايق آماده كند. 

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : یک شنبه 10 / 2 / 1395

بنده درباره این موضوع و استفاده اینچنینی برای اثبات تجرد نفس،تردید دارم! به این دلایل:

وقتی برای اولین بار نهج البلاغه را مطالعه می کردم و در همان ابتدا مطالبی راجع به خفاش،استفاده از بالها و شنوایی این حیوان به جای چشم دیدم خیلی برام جذاب بود(گویا طعم اینکه امام مبین،باب شهر علم است را در این خطبه چشیدم) چرا که جملات این خطبه گویای آنچه به تازگی کشف شده fبود که خفاش با اینکه در مکان های تاریک زندگی کرده و خیلی با سرعت حرکت می کنه با هیچ مانعی برخورد نمی کنه : در سال 1799 دانشمندی ایتالیایی به نام اسپلانزائی ،درباره علت این ویژگی نظریه ای ارائه داد. او معتقد بود که خفاش ها با جیرجیر کردن و گوش دادن به اکو هایی که در اثر برخورد صدا با اشیاء منعکس می شود، راه خود را پیدا می کنند.(تا اینجای مطلب تضادی با استفاده اثباتی ما ندارد) 
اما120 سال بعد،دانشمندان آزمایشات او را تکرار کردند.آن ها صدا یاب میزان عمق اکو (وسیله ای که آن را رادارصوتی یا سونار می نامیم) را برای کشتی هایی که در دریا حرکت می کنند،با استفاده از علم بیونیک و الهام از خفاش تهیه کردند.به این ترتیب درستی نظریه اسپلانزائی ثابت شداین رادارهای صوتی می توانند مکان اشیاء و دشمن را ردیابی کنند(توجه داریم که رادار روح مجردی ندارد!)
مطلب دیگر اینکه در فیزیک بحث موج فرمولهایی داریم که براساس آنها می توان فاصله از منبع موج(صوت) و دوری و نزدیکی آن را بدست آورد و مسائل بسیاری در این زمینه نیز مطرح می شود(که خود نشان عدم نیاز به قوه مجرد است!)


نمی دانم مطالبی که عرض کردم ناشی از کج فهمی بوده یا عامل دیگری است که از نظر بنده پنهان مانده.ممنون می شوم اگر استاد عالیقدر، موضوع را با توضیحات ارزشمندشان روشن نمایند.
والسلام.

 

 

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 9 / 1 / 1395

انتظار بنده این بود که اقبال بیشتری به این بحثها بشود، دوستان عزیز این مباحث را باید دنبال کرد تا بابی از معرفت نفس بر روی انسان باز شود.
اساتیدی که اکنون در انجمن اخلاق قلم می زنند، به طور میانگین بیش از 15 سال تخصصا در مباحث مربوط به خود،پای درس اساتید زانو زده اند،حقیقتا عمری را در این راه گذاشته اند و اکنون عاشق بیان معارف برای مردم عزیز هستند.
عزیزان یک درد دل خدمت شما بکنم شاید مفید باشد.
دوستان طلبه زیادی را می شناسم که هنگام فرا رسیدن ایام تبلیغی،با همه زحماتی که در سالهای تحصیل کشیده اند و مطالب خوبی در سینه دارند،تمایل چندانی به تبلیغ رفتن ندارند،چرا؟
چون اکثری مردم دنبال کسی هستند که صدای خوبی داشته باشد و بیشتر روضه بخواند،خیلی دنبال معارف نیستند.
البته همه اینگونه نیستند،ولی این مطلب معظل بسیاری از دوستانی است که از موهبت صدای خوب برخوردار نیستند.
این مطلب را در اینجا گفتم،زیرا از اقبال کم رنگ عزیزان نسبت به معارفی که ثمره اش قرب معنوی است مکدر می شوم.
خداوند همه عزیزان را به لطف خودش به حق و حقیقت رهنمون شود.

اگر در مورد این پست مطلبی بود به صورت خصوصی با بنده مطرح بفرمائید تا نظم تاپیک بهم نخورد.ممنون

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 9 / 1 / 1395

با سلام و عرض ادب و احترام فراوان!
تاملّات!(آنچه حین مطالعه به ذهنم رسید)
1.دانستیم:قوه باصره از حواس ظاهری است که جزء قوای مدرکه حیوانی نفس ناطقه است .مثل مطالبی که درباره قوه نامیه و مثلا هاضمه و... گفته شد.اما درباره چشم وارد جزئیات و تشریح عضو چشم هم شدیم در صورتی که قبلا از بیان ملاصدرا نیز تاکید کردیم نفس چیزی غیر از این قوای ظاهری است،پس چه لزومی به تشریح چشم تااین سطح بود؟چرا مثل قبلی ها به بیان کلی اکتفا نشد؟آیا استفاده خاصی قرار است از این مطلب شود؟ 

2.فرمودید:

"طبقه پنجم «شبكيّه» است كه حاوی رطوبت زجاجيّه و جليديّه از پشت و حاوی رطوبت عنكبوتيّه از جلو است"
که اگر شاگرد با دقتی بوده باشم ،فکر می کنم اشتباه تایپی است چون گفتیم عنکبوتیه پرده است و چشم تنها سه رطوبت دارد!(البته اگر تائید بفرمائید؟)
دلیل اینکه این موضوع به نظرم مهم آمد از این سوال سرچشمه می گرفت که رطوبت ها با پرده ها چه تفاوتی دارند؟دقیقا تفاوتشان همان معنای لغویشان است؟یعنی یکی رطوبت است و یکی پرده(مثلا قرنیه را در عمل جراحی برش می دهند و برمی دارند و دوباره می گذارند اما رطوبت را نمی شود برداشت) 
با تشکر و دعای خیر برای استاد ارجمندمان جناب اویس.
"اللهم عجل لولیک الفرج"

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 9 / 1 / 1395

خوب است بدانید از عجائب خلقت، وجود هفت پرده و سه رطوبت در چشم است، یعني هر چشمي مركب از ده جزء مي‌باشد.
آن سه رطوبت عبارتند از: رطوبت بيضيّه، رطوبت جليديّه، رطوبت زجاجيه. و آن هفت پرده عبارتند از: صلبيّه، مشيميه، شبكيّه، عنكبوتيه، عنبيّه، قرنيه و ملتحمه، كه اين طبقات هفتگانه و آن رطوبات سه‌گانه از دير باز در نظم و نثرِ ارباب قلم مشاهده مي‌شده است، چنان كه شاعر گفته است:
كرد آفريدگـار تعـالي از صنـع خويش
چشمـت به هفـت پرده و سه آب منقسم
صلب و مشيمه شبكيه، زجاجيه و جليد
پس عنكبوت و بيض و عنب قرن و ملتحم

و نيز حافظ شيرين سخن گفته:
اشـك حـرم نشين نهـانخانه مرا 
زانسوي هفت پرده به بازار مي‌كشي

و اما توضيح هر يك از رطوبات سه‌گانه:
رطوبت بيضيّه رطوبتي است صاف كه در سفيدي و صفا و قوام همانند سفيدة تخم مرغ است و بعد از عنبيّه و پيش از عنكبوتيّه قرار دارد. 
فايدة خلقتش این است كه مانع رسیدن نورهاي قوي به چشم می شود تا گرمي و نور بسيار, دفعةً به رطوبت جليديّه نرسد، بلكه به تدريج بدان برسد تا باعث اذيت و خشك شدن آن نگردد و نيز رطوبت بيضيّه مانع رسيدن رطوبت جليديّه به پردة عنبيّه و مانع صدمه عنبيّه از سفتی و خشونت جليديّه است.
رطوبت جليديّه رطوبتي است صافي که از سفیدی و نورانیت شبيه تگرگ و به شکل عدس, دو طرفش برآمده است و نيز در صفا و صیقلی بودن و شكل شبيه به شبنم منجمد است ، لذا از آن جهت كه شبيه تگرگ است آن را رطوبت برديّه(برد به معنی سرما) و از آن جهت كه شبيه شبنم منجمد است آن را رطوبت جليديّه خوانده‌اند. 
جليديّه ميان دو رطوبت بيضيّه و زجاجيّه واقع است و فائده بودنِ آن در وسط، شرافت و رياست آن است، زيرا كه روح قوه باصره بالذات بدان تعلق دارد و اين كه تمامی اجزاي چشم براي خدمت و حفاظت آن مخلوق شده‌اند و همگي سپری برای آ‌نند.
بعد از رطوبت جليديّه رطوبت زجاجيّه است كه در صفا و غلظت و استحکام شبيه شيشة ذوب شده است و داراي رنگي سفيد اندك مايل به سرخي و مشتمل بر نصفِ زيرين جليديّه مي‌باشد و بعضي آن را مادة سريشيِ شفاف وصف كرده‌اند. 
فايدة خلقت آن رسانيدن غذا است به جليديّه، زيرا تبدیل خون به جليديّه به طور دفعي ممكن نيست پس نياز به وجود شی متوسطي است ميان جليديّه و خون، كه آن زجاجيّه مي‌باشد.

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 8 / 1 / 1395

فرمودید:"طحال محل ریزش فضولاتی است که بسیار تند و تیز و ترش مزه می باشد اگر کبد لامسه داشت از ریزش این اخلاط در آن، دچار ناراحتی می شد. "

فرمایش شما کاملا درست است رشته عصبهایی که در جای جای بدن فرش شده اند آلت ادراک قوه لامسه هستند و با اینکه خود قوه لامسه از قوای نفس است ولی بدون این آلت نمیتواند کار انجام دهد اما توجه داشته باشید که رشته های عصبی در اکثر اعضا حتی در اعضایی چون طحال و کلیه نیز تنیده و انتشار یافته اند منتهی به جهت ضعیف بودن رشته عای عصبی در این مواضع، حس لامسه ای هم در این اعضا وجود ندارد. پس اینکه فرمودید «هرکجا که عصب دارد لامسه هست وهر کجا که عصبی نیست لامسه ای نیست» به طور مطلق صحیح نمی باشد زیرا اعضایی هستند که رشته های عصبی در آنها وجود دارد اما به جهت ضعف این رشته ها لامسه وجود ندارد.
در مورد قوه لامسه نیز باید بگویم که تعریفی که حکما و اطبایی چون جناب بوعلی سینا و زکریای رازی در کتابهایشان از این قوه ارائه میدهند بسیار گسترده تر از اصطلاح قوه لامسه ای است که امروزه صرفا در سطح پوست ظاهری بدن، بدان اطلاق می شود یعنی اصطلاح اطبای سنتی در مورد لامسه مربوط به ادراک و احساس تمامی اعضا و جوارح ظاهری و باطنی می شود.
اما اینکه گفتیم «طحال از جمله اعضایی است که لامسه ندارد و این را نشانه ای از حکمت الهی دانسته ایم که به جهت ریخته شدن فضولات حاد و تند و تیزی می بایست لامسه نداشته باشد تا ادراک امور ناملایم نکند و موجب اذیت شخص نشود» نیز مطلبی است که حکما و اطبای سنتی در کتابهایشان بدان تصریح کرده اند. 
و باید توجه داشت اینکه می گوئیم فضولات تند و تیز و ترش مزه ای در این عضو ریخته می شود مرادمان این است که ترشی و تیزی زیاد این فضولات در صورت وجود لامسه در این عضو، موجب گزش و سوزش بسیاری در طحال می شود که اگر این عضو لامسه داشت احساس گزش و سوزش درد و ناراحتی زیادی را برای شخص فراهم میکند.

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 8 / 1 / 1395

اولین قوه از قوای ظاهری حیوانی قوه لامسه است «لامسه» کلمه ای عربی است که در فارسی به همین قوه «پرواس» می گویند. و مراد از آن، قوه‌اي است كه به واسطه اعصاب در تمامی پوست و بيشتر گوشتهای بدن پخش شده است،و به واسطة آن از فرق سر تا پنجة پا، همه اعضا و جوارح، از كيفياتِ گوناگون، اعم از اموری که موجب لذت انسان و حیوان است و یا اموری که موجب نفرت و انزجار انسان و حیوان می شوند، متأثّر مي‌گردند.
وجودِ لامسه براي حيوان، و بالطبع برای انسان، ضروري است همان طور كه وجود قوه غاذيه براي گیاهان ضروري بود. لذا حيوان بدون لامسه حيوان نمي‌گردد. به همين خاطر چه بسا با نبودن ساير قوا، حيوانيت باقي بماند اما با فقدان لامسه حيوان لحظه‌اي باقي نخواهد ماند، زيرا مزاجی که در حيوان موجود است از كيفياتی تحقق می یابد که قابل لمس می باشند و فساد مزاج نیز وابسته به اختلال همان كيفيات مي‌باشد، پس براي حفظ آن مزاج و دوری از كيفيات نامطلوب، حیوان بايد قوه ای داشته باشد که کیفیات فاسد و نامطلوب را ادراك نماید و آن ادراك، بواسطه قوه لامسه صورت مي‌گيرد و این قوه در همة اعضا انتشار يافته و حكمت الهي بر آن است كه هيچ حيواني از آن خالي نباشد. لذا قوه لامسه را پيش قراول نفس خوانده‌اند، بدين جهت كه حیوان بواسطه آن قوه امور فاسد را دفع و امور نافع را جذب مي‌كند، به عبارت ديگر لامسه ديدبان نفس است كه به واسطه حیوان و انسان از گرما و سرما و رطوبت و خشکی و زبری شدید دوري مي جوید

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
نویسنده : اکبر احمدی
تاریخ : چهار شنبه 8 / 1 / 1395

در ادامه مطالبی که در شناخت قوای نفس انسانی تقدیم محضرتان نمودیم گوئیم که تا کنون به اجمال توضیحاتی را پیرامون قوای غاذیه و زیر مجموعه آن که جاذبه و ماسکه و هاضمه و دافعه بود و نیز مطالبی را پیرامون نامیه به عنوان دو قوه از قوای نباتی خدمتتان تقدیم نمودیم. در ادامه به ذکر سومین قوه و اخرین قوه از قوای نباتی به نام قوه مولده می پردازیم.
قوه مولده در انسان دو نوع است؛
يك نوع آن قوه ای است که بخشی از ماده غذايي را كه زن و مرد مصرف كرده‌اند را تبدیل به منی میکند تا از آن ماده، شخص ديگری از همان نوع انسان پديد آید. قوه ای را که در نفس وظیفه اش تبدیل ماده غذایی به منی است را «مولّده» يا «مغيّره اولي» می گويند. 
اما نوع ديگر مولّده در مني، وظیفه اش این است که که در ماده منی به حسب هر عضوي از اعضای بدن انسانی مزاج و قوه ای خاص ترتيب مي‌دهد، يعني مثلاً براي هر يك از عصبها و استخوانها و شريانات مزاجي كه مناسب بدانهاست قرار مي‌دهد که در اين هنگام به اين قوه «مصوّره طابعه» (به معني نقشبند و صورتگر) يا «مغيره ثانيه» گويند. 
نكته‌اي مهم اين است كه «مصوّرة طابعه» در اين جا غير از قوه دیگر در نفس به نام «مصوّره» است كه مراد از آن مصوره چنان که بعدا خواهیم گفت قوه خیال است. 
حکما و اطبایی چون جناب بوعلی سینا و زکریای رازی معتقدند كه خميرة اصلي «منی» از مغز سر پديد مي‌آيد، سپس مادة توليد شده از دو رگِ پشت گردن به نخاع رفته و از آن جا به «كليه» وارد مي‌شود و بعد از «كليه» به «مثانه» مي‌رود. در اين مسير تمامي اعضاء، مقداري از آن مواد غذايي را كه تبديل به عضو خود كرده‌اند، به اين خميرة مني داده و با آن در مي‌آميزند. آميختة آن خميره با مواد غذاييِ تك تك اعضاء در مثانه تبديل به مادة مني مي‌شود و لذا مني قابليت تبديل شدن به همة اعضاء را دارد، چرا كه تمامي اعضا براي ساختن آن دخالت داشته‌اند، لذا همين امر باعث شده كه پس از خروج مني، كل اعضاء احساس ضعف و سستي كنند.

موضوعات مرتبط: معرفت شناسی
 
 
این وب سایت جهت بسط وگسترش فرهنگ قرآنی ، با لا بردن سطح آگاهیهای دینی اعتقادی تربیتی